نوشته اصلی توسط
بهشيد
سلام.من مدت 3 ساله كه ازدواج كردم.خانوادم اسرار داشتن من با پسرعمم ازدواج كنم من هم دوستش نداشتم.تا اينكه پدرم كسي رو به من معرفي كرد و من نميشناختمش و غريبه بود.ما با هم اشنا شديم و عقد كرديم و بد از 6 ماه هم ازدواج كرديم.با اين كه من مذهبي هستم اما خانواده شوهرم مثل من نبودن و با همه جور ادمي ارتباط داشتن.ابته شوهرم پدر نداره فقط يه خواهر داره و مادرش.كه خواهرش بيماري تالاسمي داره و اونا از من پنهان كرده بودن و من يكسال بعد از ازدواج فهميدم.مادرشوهرم با چند تا مرد ارتباط تلفني داشت و با هم بيرون ميرفتن.بعد از مدتي من متوجه رفتارهاي مشكوك پدرم و مادرشوهرم شدم كه توسط خودم كاشف به عمل اومد كه مادرشوهرم زن صيغه اي پدرمه.و مدت 8 ساله كه زن و شوهرن.و شوهرمم از اين موضوع اطلاع داشت.و مادرمم متوجه شد.يه قشقرقي به پا شد كه نگو.از اون به بعد هم رابطم با شوهرم خراب شد و هرروز دعوا داشتيم.با مادر شوهرمم كه صحبت ميكردم به من و مادرم فحاشي ميكرد و همچنين انكار ميكرد.پدرم هم از اون بدتر به خاطر مادرشوهرم حاضر بود سر از تن من و مادرم جدا كنه.الان تقريبا يك ماهه كه پدرم ازش جدا شده(نميدونم چرا؟)ناگفته نماند كه من 2 ساله با مادرشوهرم كاملا قطع رابطه كردم.الان كه پدرم ولش كرده داره از طريق شوهرم منو اذيت ميكنه.من دانشجوي كارشناسي كامپيوتر هستم.مدام به شوهرم ميگه نذار بره دانشگاه و باعث اختلاف ميشه.شوهرمم مثل خودش دروغگو و پنهان كار شده.اگه درمورد اختلاف با شوهرم به پدرم چيزي بگم حاضره منو بكشه!!!البته شوهرم رفتارش خيلي نرمال نيست.اخلاقاي بچگانه داره همش باهام لج ميكنه.چون پدرم حمايتش ميكنه اگه من يك شب شام درست نكنم ميره به بابام ميگه و اونو به جون من ميندازه!!!!من توي اين زندگي اسير و گرفتار شدم خواهش ميكنم التماس ميكنم كمكم كنيد.